(دوست)
نشسته در دل خاکم به یاد دوست هنوز
دل گداخته را آرزوی اوست هنوز
نه عشق آینه رویی، نه ذوق هم سخنی
عجب که طوطی ما گرم گفتگوست هنوز
ز بیم خوی تو رازم، نهفته ماند به دل
در این صدف، گهر از پاس آبروست هنوز
از آن تنگی گمنامیام، رهایی نیست
که چون صدف به لبم مهر آبروست هنوز
در این بهار چو اشک از کنار چشم ترم
مرو که خرمن گل در کنار جوست هنوز
چو پاره ی تن ما برد، نقد جان طلبد
عجوز دهر چو طفلان، بهانه جوست هنوز
ز هم نشینی دل با غم تو در عجبم
که پیر گشت و همانش به دایه خوست هنوز
ز خوان هستیاش ای آسمان! چه میرانی؟
که میهمان تو را لقمه در گلوست هنوز
کسی نماند کز آن تندخو کناره نکرد
(امیر) ماست که از جان اسیر اوست هنوز
سید کریم امیری فیروزکوهی
هنوزز ,تو ,دل ,دوست ,جان ,آبروست ,خاکم به ,یاد دوست ,دل خاکم ,به یاد ,در دل
درباره این سایت