(به خدایگان غزل، حافظ شیرازی)
خدایگان غزل! حافظا به ما بنگر
تو ای ز دشت نظر چون غزال، تیز گذر
غزل تو را چو بهار است روی گونه ی گل
و یا چو بوسه ی مهر است بر جبین سحر
زلال جاری عشق است پیش کلبه ی دل
گذار جان جهان را ، درون آن بنگر
گهی به عرش نشیند فراتر از ملکوت
گهی ز سدره کند چون بُراق عشق گذر
کدام دیده تو داری، تَبارَک الله از آن
که ذرّه در پَسِ پشت خور، آیدت به نظر
کدام دست و سرانگشت و بازوان داری
که جام عشق، توانی گرفت از کوثر
کدام بال و پرت وام دادهاند ز عرش
که میپری ز افقهای عشق، آن سوتر
کدام رَخش تو را میکشد به رَهواری
فرازِ قلّه ی اندیشه های افسونگر
گهی بُراده ی الماس ریزد از قلمت
دَمِ دگر به دلِ صخره میزنی آذر
گهی چو غنچه به بستانِ دهر، دلتنگی
گهی چو گل به چمن خنده میزنی یکسر
عقاب جور ، به تیر نظر بیندازی
وگر که بال گشاید به شهر، سرتاسر
که جز تو ای پسرِ آسمان! به روی زمین
حمایل از کف جوزا گرفت وقت سحر
تو آسمان بلندی، ستاده بر سر من
مَنَت به کُنجِ افق مانده چون یکی اختر
چو خوردهام ز خُم شعر تو شرابِ کمال
چرا دهم دل خود را به مِیفروش دگر
شراب شعرم از آن سُکر حافظانه گرفت
کزان سفینه کشیدم هزارها ساغر
کلام، بی تو یتیم است گر تویی ما را
به دودمان سخن، چون بزرگوار پدر
دکتر سیدعلی گرمارودی
تو ,ز ,چون ,چو ,خدایگان ,، ,حافظا به ,به ما ,تو را ,خدایگان غزل، ,تو ای
درباره این سایت