(افسرده ام)
آتشم اما ز بی عشقی چو آب افسرده ام
نخل سرسبزم، ز هجر آفتاب افسرده ام
در من ای سوز محبت! در نمیگیری چرا؟
رحم کن بر من که از سردی چو آب افسرده ام
از من است این طوطیان را شکرافشانی ولیک
نیست چون آیینه رویی، از خطاب افسرده ام
نیست جز در بیقراری راحت و آرام من
قلب گرم عاشقم، بی اضطراب افسرده ام
بر نمیخیزد به آب مِی، غبار از خاطرم
خار خشکم با سحاب و بی سحاب افسرده ام
مَردم از غم در پناه باده بگریزند و من
در پناه غم گریزم کز شراب افسرده ام
تار و پود جان لرزانم به آهی بسته است
زان درین دریای حیرت چون حباب افسرده ام
آنچه ما داریم یا رب! زندگانی نیست، نیست
خورد و خواب است این و من زین خورد و خواب افسرده ام
هیچ دستی سوی من یارب! نمیگردد دراز
چون گیاه رسته در کنج خراب افسرده ام
سردی من از دم گرم جوانی مانده است
زان گل شاداب، اکنون چون گلاب افسرده ام
گنج استعدادم اما در خراب افتاده ام
بحر شور و ذوقم اما در سراب افسرده ام
بس که شد صرف کتاب ایام عمر من (امیر)
چون گل خفته در آغوش کتاب افسرده ام
سید کریم امیری فیروزکوهی
افسرده ,چون ,آب ,بی ,ز ,چو ,آب افسرده ,چو آب ,عشقی چو ,است این ,اما در
درباره این سایت